هلیا جونمهلیا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

خورشید کوچولوی مامان و بابا

شیطونی های 6 ماهگی هلیا جوجو

جیگر مامان امروز دقیقا شش ماهه شده. امروز برات کیک شش ماهگیتو پختم عسلم. بعدا عکس تولد های ماه به ماهتو میزام. اما فعلا چند تا عکس از شیطنت های این ماهتو آماده کردم.     این کارتو خیلی دوست داشتم وروجکم. از اون زیر نگاه میکردی و می خندیدی. فداااااااششش...   اینجا گل مامانی خوابیده بودی و من چادرم رو انداخته بودم روت. از خواب که پا شدی هی توی چادر غلط می زدی و سرتو می اوردی بیرون مامانی رو نگاه می کردی و می خندیدی... قبون دخملمممم...   مامانی داشت اب پرتقال می گرفت .وروجک مامانی کلی ذوق پرتقالا رو کردی. اول همه رو لیس زدی بعد هم باهاشون توپ بازی کردی. ...
3 دی 1392

خورشید کوچوی مامان لالا کرده...

هیچ می دانی عاشق ترین قلب دنیا در سینه ی مادر می تپد؟ مثل عاشقانه بیدار ماندن در کنار تو تا سپیده... مثل عاشقانه تسلیم محض شدن در برابر نگاه کودکانه ی تو... اصلا هیچ می دانی عاشق تماشای خواب معصومانه ات هستم؟؟؟   ...
1 دی 1392

اولین شب یلدای هلیا

دیشب آخرین شب پاییز و اولین شب یلدای دختم هلیا بود. مامان سپید برای دخترش یه  هندونه ی خیلی خوشگل تزیین کرد. شکل گل رز.بعد منتظر شدیم تا بابا حمید اومد خونه و باهم یه عالمه عکس گرفتیم که چند تاشو میزارم. تازه ه ه جوجو امشب حسابی مامانی رو غافلگیر کرد .رفتم توی آشپزخونه تا هندونه ای که تزیین کرده بودم رو بزارم توی یخچال و برگشتم که دیدم هلیا جون مامانی برای اولین بار نشسته. کلی ذوقتو کردم مامانی.خلاصه تو اولین شب یلدات برای اولین بار نشستی مامانی . ...
1 دی 1392
1